بی وفا ...

هيس...چيزي نگو !!!صداي نفس هايت را بيشتر از دروغ هايت دوست دارم  

________________________________________


 به ياد بي وفاترين آدم دنيا...
بي وفا بود كه رفت؛
راحت و آرام از مقابل شقايق ها گذشت؛
آنقدر بي خيال كه گويي هرگز برايش درد و رنج بابونه ها مهم نبوده،بي رحم و سنگدل چشم هاي گريانم را ناديده گرفت...
او با تمام هستي اش رفت ،غافل از قلب هايي كه به خاطرش شكسته بودند...
انگار پاييز را نمي ديد كه بي صبزانه منتظر بود پا روي جاي پايش بگذارد ؛
او رفت و گفت :كه منتظرش بمانم و من هم چنان تا ابد همراه تمام اشكهايم كنار پلكان شك و ترديد در انتظارش خواهم ماند....
ولي هميشه حس غريبي به من ميگويد:كه اواگر ميخواست برگردد.........
.هرگز نمي رفت...

باور هایت ...

هميشه به اشك هايت كه عاشقانه ميباريد قسم ميخوردي و ميگفتي بايد اشك هايت را باور كرد؛
به آفتابي كه با نورش گل ها را نوازش ميداد قسم ميخوردي به آبي آسمان به زمزمه هاي رود وطراوت باران قسم ميخوردي و ميگفتي بايد تو را باور كنم
؛اما نميدانستي كه خودت هم باورهايت را باور نداري....

دلنوشته ...

وفا نباشد گل را به كسي...
 كه گل نمايد هردم هوسي...
قرين شود با هر خارو خسي...

حرمت دوستی ...

به نام حرمت دوستي...  
آنگاه كه نيلوفرهاي بركه ي وفا پرپر شدند و گل برگ هاي عهد تو خشكيدند..
ياس هاي وحشي لبخند تلخي زدند و تو مرا از ياد بردي..
آنگاه كه ابرها اشكهايشان را نثار آدميان كردند تا بذر محبت جوانه بزند..
زير چتر خود پنهان شدي و مرا از ياد بردي..
ديگر به فلك شكايتي نخواهم كرد..
بر لب همان بركه ي طلايي كه روزي نيلوفرهاي عشق درآن مي روييدند خواهم رفت و خواهم گفت: من هيچ گاه تو را از ياد نميبرم...

بی تو هرگز ...

من:تو نگاهت دنيا رو شناختم...
در:انتظارت با زمونه ساختم...
تو:با وجودت حرفامو مي سازي...
دل:بي تو هرگز نميشه رازي...

آسمان...

آسمان اجازه پرواز را از من گرفت...

و شاپرك هاي وجودم را به دست صياد سپرد...

واين اخرين بهانه اي است براي رسيدن به تو...

به تو كه آن قدر دور هستي كه اگر پرواز هم كنم ...

آسمان تمام مي شود ومن باز هم به تو نميرسم...

خدا...

اگر تنهاتر از آن تك درختي كه در كوير خشك و بي آب

اگر از وحشت و تنهايي و درد نمي آيد به چشم خسته ات خواب

اگر در اين جهان پر هياهو تو را راضي به سر، يك سايبان نيست

به هر خاري مبند اميد زيرا پناهي جز خداي مهربان نيست...

حسرت..

 

كاش يه نفر پيدا ميشد امشب كنارم مي نشست

بغض يه عمري غربتو تو سينه من مي شكست

كاش يه نفر بود كه واسش امشبو درد دل كنم

تو وسعتش بي واهمه گلايه هامو ول كنم

هركي اومد نزديك من نيازي بود توي چشاش

از دل من پله مي ساخت تا برسه به خواسته هاش

كاش يه نفر بود كه منو به خاطر خودم ميخواست

وقتي كه ميرسيد به من دردي رودردم نمي ذاشت

كاش يه نفر بودكه ميشد رو شونه هاش گريه كنم

پيرهنشو تو دل شب به اشكم آغشته كنم.......