بی وفا ...
________________________________________
بي وفا بود كه رفت؛
راحت و آرام از مقابل شقايق ها گذشت؛
آنقدر بي خيال كه گويي هرگز برايش درد و رنج بابونه ها مهم نبوده،بي رحم و سنگدل چشم هاي گريانم را ناديده گرفت...
او با تمام هستي اش رفت ،غافل از قلب هايي كه به خاطرش شكسته بودند...
انگار پاييز را نمي ديد كه بي صبزانه منتظر بود پا روي جاي پايش بگذارد ؛
او رفت و گفت :كه منتظرش بمانم و من هم چنان تا ابد همراه تمام اشكهايم كنار پلكان شك و ترديد در انتظارش خواهم ماند....
ولي هميشه حس غريبي به من ميگويد:كه اواگر ميخواست برگردد.........
.هرگز نمي رفت...
ای قبله ی رویت بهشتم...